برو خوش باش ای جانم،صدایم در نمیآید
بخود از درد میپیچم،صدایم در نمیآید
تو را خوشحال میبینم،ببین کم میشود دردم
زعشقت گرچه میسوزم،ولی هرگز صدایم در نمیآید
تو ای همراه با وجدان،مدام با من تو سر کردی
ولی اکنون زمینگیرم ولی دیگر صدایم در نمیآید
چه گویم زندگی با من گلم،نامهربانی میکند هر روز
تحمل میکنم دردهای پیدرپی،ولی هرگزصدایم درنمیآید
تو از بس مهربان هستی که باور کن خیالم نیست
که بعد از مرگ من دانم،گلم هرگز صدایت در نمیآید
مهران محمودپناه
خیلی قشنگ و غم انگیز
ممنون از دیدگاهتون
عالییی دستمریزاد
ممنون از نگاه و توجه شما