قصهٔ تلخیست گویم چون رضا جان خاک شد
آن جوانِ باصفا همچونگلی درخاکشد
دل به دریا زدکفن پوشیدُ از جانش گذشت
او در آن منزلگهش، تندیس در ایمان شد
خسته او هرگز نشد از منجلاب زندگی
قد عَلم کردُ به روی زندگی قهار شد
دست ناپاک جان سالم را نمیخواهد بدان
پیکر مردانه،هم آغوش قبرستان شد
این چه رسمیست،هرکسی را عاشق مردم شود
بر طواف زندگی عکسش به هر دیوارشد
گرچه شاید عمر کوتاهش به او فرصت نداد
دست تقدیروفلک دردش به آن بسیار شد
تا دم مردن ندیدش روی همراهان خویش
بعد مرگش جملگی در دور آن بسیار شد
تا گل خشکیده را آرام نهادند در زمین
چون بروی سنگ قبرش سبزها بسیارشد
چند صبای دیگری،از او سخن ها میشود
تا بیکسال هم نشد،از خاطراتت پاک شد
باورش سختستُ دانیم،رسم دنیا اینچنین
میشود روزی که نامش درجوانی چال شد
آخر دنیاوعمر آدمی،باشد عزیزان، اینچنین
قصهٔ تلخیست،چو ترسیمش زنو تکرار شد
مهران محمودپناه
خدا رحمتش کنه
بسار عالی سرودید
ممنون روحش شاد
داداش مهران عالی بود
خدا همه عزیزان رفته رو رحمت کنه
ممنون الی جان از نظرت
گل:گل:
روحش شاد.ویادش تا همیشه گرامی