عزیزان من درون قلب خود دردی نهان دارم
شکستم گرچه از دنیا شبی پُر دردسر دارم
نشستم پشتِ دیواری زتن، آغشته از دردم
به روحم شورش افتاده بجانم خستگی دارم
عجب دارد صبورم من در این صحرای تنهایی
بنالم من از این دنیا کنون باشد تماشایی
درون ظلمت خاموشی شب غُصه ها دارم
سرودم شعرهایی را که با ناله زجان دارم
خداوندا بیا امشب شب تارم تو روشن کن
ویا آتش بزن جانم،مرا خواهی تو راحت کن
نمیدانم چرا بامن که پر دردم چنین کردی
که من افتاده از جانم چرا؟با من چنین سردی
غضب کردی به مهران تا نبیند رنگ خوشبختی
تبانی کرده با صیاد،منم چون صید بدبختی
گله کم میکنم شاید،که درد از پیلهام دارم
رها گشتم ز این پیله که در ظلمت بیاسایم
تظاهر میکنم شادم ولی در سینه غم دارم
اگر چه واژها درد است که من از زندگی دارم
مهران محمودپناه
زیبا بود خدای ما بعد مرگ ما رو به یاد میاره
دقیقا