روزگاران قدیم در خانها برقی نبود
جز ی شمع یا سوتکا در خانها چیزی نبود
یا علاالدین بود ، یا یک بخاری هیزمی
یا ی کرسی با پتو خوش بودند اینجا مردمی
خانهها ویلاییو هر کوچه بچه بیشمار
روز پنج شنبه همه با دوستان قول و قرار
خانواده دور هم جمع میشدند هر موقعی
یا زهمسایه کسی بود بر سر هر سفره ای
روی هر سفره اگر بود لقمهای نان و پنیر
حرمت نان را نگه میداشتند حتماً چو شیر
روزگاری را که در آن دختره همسایگان
غیرتت بودند و ناموس همچو پرچم در یگان
روزگاری حرف مَرد ،در خانه همچون تیغ بود
آن طرف هم سهم زن کارهای بی تقدیر بود
روزگاری را که در خانه ،پدر، سالار بود
سر هر کوچه برادر مَشت حسن بقال بود
روزگاری را که در هر خانه ای تلفن نبود
جای شیپور،چون زن همسایه، توی کوچه بود
در زمان و عصر ما پُست بودُ نامه و سلام
تبلت و لپتاپ نبود تا که بگویی یکلام
روزگارانی گذشت مردم زهم دور میشدند
از برای عاشقی همرنگ مردم میشدند
روزگاری را که مردم با کوپنها ساختند
در صف مرغهای مُرده عمر خود را باختند
عصر علم بود عصر دکترهای خوب
پیر زنها با پروتز سیندرلا نسل چوب
یک دهه رفتیم جلوتر مُد شده شلوار تنگ
عصر مردهایی که با زنها رقابت شد به جنگ
عصر امروزی که گویم یک جهان دیگر است
کوچ از مکتب به خانه فور جی واجب تر است
دیگر امروزه کسی مثل خودش نیست عزیز
میوه و طعم غذا طعم خودش نیست عزیز
عصر آدمها شده عصر رفاقت با کلک
گول خوردن،از لباس، ماشین،حتی از فلک
عصر دوستی و رفاقت بین کفتار و پلنگ
روبرویت همچو فرزانه ،ولی پشتت زرنگ
گرچهمیدانم که این فصلعصر بدبختی ماست
عصر تلخ بیکسی فردایِ فرزندان ماست
مهران محمودپناه
عالی
یک شبی دیگر بنام زندگی باید گریست
عصر بدبختی گرفته نمره از دنیا بیست
ای برادر جان جهان دیگر نباشد جای ما
هر گفتیم در جهان فرمان رسید.،اقا ایست
لااااااایکی
یادش بخیر گذشته ای نه چندان دور


داستانی بود واسه خودش
این داستان زندگی نسل سوخته ای مثل منه
جالب بود
ممنون از نظرتون