این دلم سوخته و چشمِ تَرم،اشک فقط میبارد
آسمان پر شده از اَبر سیاه،حالت طوفان دارد
گرچه مرداب شده خشک، چشم به باران دارد
گل نیلوفر مرداب،خودش را به خدا میسپارد
انتظاری که یکسال زیلدا،تو به یک شب داری؟
سر چند ثانیه بیشتر،به زمان،قدمت ایران دارد
اینکه خورشید،غم یلدا،وَ این فاصله را آب نکرد
فصل پاییز به زمستان برسد،تا به سحر بیداری
آنقدر دردُ غم و غصه زیاد است که ندارم یلدا
گرچه احساس وجودم چو تنفر شده از نادانی
اینقدر گفتم،از این درد که آذر چو زیلدا نالید
این زمستان شده سرد باز به شعرم بالید
مهران محمودپناه