ما زادگان نسل دیروزیم
از زندگی چیزی نفهمیدم
هر روزمان بدتر شد از دیروز
هر روز تا نوروز جنگیدیم
فریادهامان بی صداست اما
درسایهها با سایه جنگیدیم
در کوچهها جولانگه مرگ است
از سایبان مرگ ترسیدیم
همچون عروسک بی سرانجامیم
انسانیت را خوب فهمیدیم
بازیچهایم افسوس سرگردان
با ساز مرگ هرگونه رقصیدیم
افتادهایم بی شَک زمین خوردیم
با هر زمین خوردن چه فهمیدیم
انجامهامان بی سرانجام است
با دردمان در خانه،جنگیدیم
دیدیم مترسکهای بر جالیز
از آن لباس وچوب ترسیدیم
مرگ است و بیماری ودرد اینجا
هر روز خدا،دردِ وطن دیدیم
مهران محمودپناه