دیشب که عمرت رو بپایان بود!
در لحظۀ آخر ، چه می دیدی؟
با روح و جسم خسته و بیمار!
آخر چرا مرگ را پسندیدی؟
تا صبح به هر خوابی سفر کردی
با روح خسته ،رفته از جانت
گفتی عزیزان باز میآیم
رختِ سفیدی مانده بر جانت
گفتی لباس عافیت داری؟
یعنی کفن بوده؟ نگهبانت
از دست این دنیا دلم خون شد
گل را چرا از ریشهاش چیدی؟
افسوس که دردم میشود، فریاد
درسینهای از خاک خوابیدی؟
یاده تو افتادم شبِ یلداست
گور استُ قبرستان که میدیدیم
در روزهای آخرت گفتی:؟
دنیای ما دار مکافات است
جای تو در دنیای ما خالیست
دنیا بما عمری بدهکار است
مادر ،ببین فرزند تو امشب
کنجی ز قبرستان مهمان است
جان تو و جان عزیزانت
از این سفر او سخت حیران است
امشب ،غریبم نازنین مادر
در خانه ام بدجور دلگیرم
من میروم نزد عزیزانم
افسوس بجز درد من نمیبینم
مهران محمودپناه