ناخدای کشتیم ،دریا و ساحل دیدهام!
موجهای وحشی،از این خشم دریا دیدهام!
هرچه میخواهی بپرسیدم،شده حتی ز عشق؟
ناخدای پیرم و من گرگ باران دیدهام؟
خسته بودم از دوروییهای یاران صبور
بعده چندی دوری از ساحل چها من دیدهام؟
هر چه میگفتم من از داستانِ، تلخ زندگی
پا نهادم من به دریا،زخم ز یاران دیدهام!
عدهای مَحرم همیشه،منتظر از رفتنت
سوی دیگر چون خیانت را،ز مَحرم دیدهام!
مَحرمانی را که خود آوردهای ،بر سفرهات
مُجرمند،اما زمحرم ،من خیانت دیدهام
تو صبوری کن بشو همرنگ این دریای پاک
ظلمت و تاریکیُ،من خشم دریا دیدهام
مهران محمودپناه