ای دلبر شیرین،شده از دردِ خودت گاه بخوانی؟
در خلوت خود باشی و در یادِ عزیزان تو بمانی؟
هرگزشده،از دردِخودت هیچ بهعزیزانتو نگویی؟
از شدت عشقی که تو داری به دلدار نگویی؟
آیا شده یکبار خودت را تو به دنیا بسپاری؟
در کوچۀ بارانی شب،خیس شَوی شعر بخوانی؟
پیش آمده از دردِ خودت،باز به یارانتو بخندی؟
از شدت دردت الکی،بازبگوییودهانتتو ببندی؟
هرچیز نوشتم وتوخواندی همه پیشآمده بر من
هرگز نشده باز بگویم به زبانم ،چو به یک تن
بر جانِ منُ قلبِِ منم،چون وجبی خاک نشسته
اینها همه درداست که جانُ کمرِ بنده شکسته
ای کاش کسی باشدُ فهمد که دگر تاب ندارم
این آخر کار،در بدنم هیچ نفسی بنده ندارم
مهران محمودپناه
عالیه شعرهاتون رو دنبال میکنم