مهران محمودپناه

مهران محمودپناه

اشعار کوتاه و تکست. ترانه برای خوانندگان عزیز ایران
مهران محمودپناه

مهران محمودپناه

اشعار کوتاه و تکست. ترانه برای خوانندگان عزیز ایران

پرواز به یاد رضا نظری عزیز

چنان دلگیرو دلتنگم،از این دنیایِ انسانی

همه عمرم زمین خوردم دویدم بَه ،چه ؟پایانی

دلم وا ماندهُ هرگز ندیدم رنگ خوشبختی

اسیرم بین این دنیا،زدم لبخند، ز بدبختی

مثال شاخه‌ای خشکیده در،باغ‌ُ گلستانم

رهایم کرده این دنیا،دراین بیقوله میمانم

توگر مسکین ترباشی‌،بدان‌هرگز‌سراغت را نمیگیرند

وگر محبوب دل باشی،تو را قارون می‌بینند

نسیمی میوزد اما برایم گرچه طوفانیست

هوا آفتابی و اما دوچشمم  گرچه  بارانیست

چنان درغم گرفتارم و من در حصر بدبختی

شب و روزُ زمان گشته سرای درد و بدبختی

اگر بازیچه دستُ زمان و روزگارانم

وصیت میکنم هرچند منم دیگر نمیمانم

بیاد آرید مرا همچون عزیزان دگر بازم

غروبی حاصل عمرم،نوشته عشق پروازم



مهران محمودپناه


مادر

نمیدانی چقدر دلتنگم از دوری تو مادر

درون سینه ام آشوبُ واویلا شده مادر

بنازم عاشقت بودم همیشه مهربان بودی

درون پیله ام خاموش وپُرِ دردم کُنون مادر

برای دردهای من همیشه مرهمی بودی

زدی زخمی به دل آشفته ام مرهم چه شد مادر

پس از تو خندهایم در کویر لحظها خشکید

زمین وا کرد دهانش را تو را بلعیده، ای مادر

قسم بر نام تو جانان، دوباره گر تو، برگردی

بهایش جان من باشد کنم تقدیم تو  مادر

دگر از خستگی،درماندگی جانم به لب آمد

چرا دلشورها  پا در میانی میکند مادر

نگاهت را به یاد آورده‌ام  وقتی که میرفتی

کنون پژمرده گل‌های حیاط خانه ام مادر

تجسم میکنم هر لحظه در مرداب تنهایی

که تقدیرت چنین بوده،گل خشکیده ای مادر

عجب آشفته بازاری شده دنیای تار من

اگر هفت آسمان گردم تو را میجویمت مادر

غمی دارم بزرگ اما زبان از گفتنش قاصر

نمی‌گنجد میان شعر، که معنایت کنم مادر

حلالم کن،نمیدانم سرم را بر کدام بالین بگذارم

تو را در خواب خود بینم تو ای سلطان غم مادر



مهران محمودپناه

پدر

دلگیرم و دلتنگم و دانم ثمری نیست 

دانم پدرم رخت سفر کردهُ دیگر خبری نیست

مجنونم و دیوانه عشقِ پدرم من

افسوس که هیچ لحن، ز پند از پدرم نیست

هر جا که سراغ از گل و گلزار گرفتم

دانم که پدر ،جز تو گل سر سبدی نیست

یاده پدرم ،خنده به لب ،خسته ولی شاد

افتادم و میخندم این کار بدی نیست

بر خنده من، جان پدر خرده نگیرید

دلتنگم و دلگیرم و بغضم ابدی نیست

یاد کردم و افتادم و دیدم پدرم رفت

دستش به سرم هست ولی پشت سرم  نیست

ای جان پدر رفتی و من خسته ترینم

خونت به وجودم ،به قلبم ثمری نیست

دلگیرم از این قافله شوم زمانه

این قصه تلخ معجزه از کار خدا نیست

رفتی و یتیمم گل من ای  پدر من

بی تو چه کنم جای تو دیگر که کسی نیست

من ماندم و آن خاطره  و عکس قشنگت

دانم که سفر رفتی و دیگر خبری نیست



مهران محمودپناه

اشک حسرت

من دلم آزرده  از این دردهای زندگی

خنده میکردم به روی دوستان با خستگی

شعر میگفتم برای روح و جانِ  خسته ام 

شعرهایم همچو من هرگز نکردند زندگی

من به این اشعار وشاید واژها دل بسته ام

شرح حال عمر کوتاهم ،چه شد، درماندگی

گاه می‌دیدم خودم را من درون  آینه ام

اشک حسرت میچکد از آینه بر زندگی

چشمهایم خیس و دیدم خون چکید برگونه ام

این تن زخمی کجا دارد توان زندگی

بعد چند ماه تکیه کردم بر دوپای خسته ام

ماه مهر  آمد ولی نا مهر بان شد زندگی




مهران محمودپناه

دوبیتی

بنام عشق و آبادی

بنام غُصۀ و شادی

تو را یک روز می‌بینم

ولی در برج آزادی


مهران محمودپناه

در مسیر زندگیمون میگذریم و میرسیم ما به بهار

مثل لبخند بشینه آرزومون،تو مسیر زندگی و روزگار

توی چهارشنبه‌سوری غم وغصه‌، همه آتیش بگیره 

زندگیه  همه خوش باشه ،بشینه تو‌مسیر این نگار

مهران محمودپناه

گله کم کن که دل تنگ تو از فاصله‌هاست

گرچه بی‌تاب شدنت مسخ به پشت گله‌هاست

گر بخواهیُ ببینی رخ مهتاب عزیزت تو بخواب

کم کن این فاصله را، موج کمش هم زیباست

وقتی عادت تو کنی یار دگر اینجا نیست

روزگار مثل دل ماست که پُر از زلزله‌هاست

مهران محمودپناه


تبر چون میزند این ریشۀ ما

نمیخواهد کسی اندیشۀ ما

درخت خانه را آفت گرفته

ببین روباه نشست بر بیشۀ ما

مهران محمودپناه


افسوس که در شهرم جز درد و انتظار نیست

زمستان سرد آمد و چه کنم،حرف بهار نیست

سر برگ دفتر زندگیم،عشق واژه‌ای غریبه است

نه شیرین و نه فرهاد،هیچکس فکر وصال نیست

روزی که نباشد حرف وصال،تاریخ پایدار نیست

دل اگر شکست از کسی،دیگر وصالش پایدار نیست

مهران محمودپناه


دیگر ز شهر ما هیچ دلی خوش نمی‌شود

اینجا دل کسی برای کسی تنگ نمی‌شود

چه کنم که زندگی تابوت سیاه عمر ماست

دگر اینجا هیچ سنگی به سنگ بند نمی‌شود

مهران محمودپناه


صبح یک روز زمستانی سرد

ی سلام خدمت دوستان عزیز فرد‌ بفرد

مژده دارم دلتان شاد شود تا به ابد

وقت نوروز برسد من که شَوم صخره‌نورد

مهران محمودپناه


دارا کجای کاری، سارا انار ندارد

در این شب‌های یلدا بر سفره نان ندارد

درد و غمش زیاد و چیزی نمانده از او

برخیز ببین که یلدا افسوس جان ندارد

مهران محمودپناه


صبح یک روز زمستانیِ سرد

خواستم تا بنویسم زیک کوه بلند

کوه فریاد بر آورده که چیست؟

چون  منم بخشی زدنیای نژند


مهران محمودپناه


رفتی و باور ندارم سرنوشتت تلخ بود

زندگی با رنگ رخسارت ولی در جنگ بود

درد دارد زندگی را گرچه بودی مرهمی

سینه این خاک و قبرستان دلش از سنگ بود

مهران محمودپناه


گفت:خشکم میکنیدم زود زود

آخرش از من چه میبینید ز، سود؟

بی‌سبب در کارها افتاده‌اید

این منم خشکیده‌ام زاینده‌رود

مهران محمودپناه


‌من به شعرم هر چه باشد را روایت میکنم

ملتی آشفته را از خواب بیدار میکنم

مادرِ من آسمانُ یک پدر دارم زمین

هر چه گویند بیگمان بنده اطاعت میکنم

مهران محمودپناه


کاش میشد که ولی ممکن نیست

درد وغم آمد و گفت شادی چیست

خواستم روزی بگویم از عشق

گفت مهران تو بدان جایز نیست

مهران محمودپناه


وعده دادی که وفا را ز تو من آموزم

خواسته‌ات را به دو چشمم بنهم هر روزم

بعد آن روز دگر هیچ خبری از تو نشد

سرنوشت آخر این پند کجا آموزم

مهران محمودپناه


صبحِ روزی دگر است 

عطر گل در همه جا پیچیده

وچه زیباست که صبحی گویم

قلمم دست مرا بوسیده

تا کلامی چو به زیبایی گل

صبح بخیر بر همگان روییده

صبح پاییزی این روز قشنگ

یک جهان عاطفه را هم دیده

 مهران محمودپناه


وچه زیباست که شب پردۀ خود را برداشت

و به زیبایی،سحر،صبح امیدش را کاشت

صبح شدُ باز هوا پر شده از عطرُ گلُ لطفِ خدا

و در این صبح قشنگ باز قلم عشق تو داشت

مهران محمودپناه


غربت که یعنی اینجا،در شهر خودت باشی

در نزد همه دوستان،بی کس شوی تنها شی

در شهر خودت تنها، گویی که غریب هستی

با پشتی ز فامیلان ،نادیده چو خار باشی

مهران محمودپناه


از درد من و تو این جهان غم دارد

با درد پدر همیشه عادت دارد

بعد از تو تمام شهر قبرستان است

چشم من و تو به گریه عادت دارد

مهران محمودپناه


حسرت این خنده را از ما گرفتند ای عزیز

جای آن هر روز بما، دادند جنازه ای عزیز

دیگر از لبخند بر لب ،هیچگاه حرفی نزن

آخرین شعریست که شاید میسراییم ای عزیز

زندگی را با تمام خاطراتش دوره کن

شایدم روزی دگر هرگز نباشیم ای عزیز

مهران محمودپناه


افسوس که تمام فصل ها طولانیست

از بدو تولدم چنین بارانیست

خوش باش و بگو بهار هم می آید

این نسل سوخته همچنان پنهانیست

مهران محمودپناه


زاد روزت بهترینه واژهاست

در کنارت بودنم ،تقدیر ماست

زندگی را با تو من آموختم

مرحم دردهای من ،قلب شماست

مهران محمودپناه 


در تولد دست خالی ما بدنیا آمدیم

کودکی رفتُ جوانی تا به پیری آمدیم

رسم دنیا و زمانه حکمتش باشد چنین

تا دم رفتن به گور با دست خالی آمدیم

مهران محمودپناه


چراغ کهنه را شاید که خاموشی خیالی نیست

چرا که عمر آن در روشنی ها رو بپایان است

مهران محمودپناه 


امروز دلم باز هوای وطنم کرد

از رخوت دوران،چو بی بال و پرم کرد

سخت است به غربت بنشینی زخموشی

اینجا قلم افتاده بجانم کچلم کرد

 مهران محمودپناه


هماننده شمعی می‌سوزم از امشب برای تو

دلم درگیر شد افسوس به زندان خیال تو

مهران محمودپناه


جوانه میزند گهی به قلبهای عاشقان

اگرچه عشق مبهم است برای پیر یا جوان

نشانه‌ای بکار نیست سکوت کن بنام عشق

زعقل سخن نگو به لب برای قلب در جهان

مهران محمودپناه


یکی در خانه آرامش ندارد

یکی ارزش به هر جایی ندارد

یکی در خانه اش جنگ است بسیار

یکی صد مشکل و راهی ندارد

مهران محمودپناه


تو را میتوان یار سهراب دید

چو این گربه را هم کمی شاد دید

تورا با نگاهی که برد درقفس

به یک لحظه ایرانم ازاد دید

مهران محمودپناه


معتقد هستم که روزی می‌شنوی شعر مرا

چون دلت خون میشود با اشک میخوانی مرا

لحظه ها را دوره کردم زیر چشمانت گلم

از ردیف و قافیه روزی تو دریابی مرا

مهران محمودپناه


نوروز رسید و قلب من طوفانیست

آمد چو بهار، چشم من بارانیست

درهای خانه چشم به راحت هستند

رفتی پدرم که عید پر از تنهایست

مهران محمودپناه


ازدرد  من وتو این جهان غم دارد

با درد پدر همیشه عادت دارد

دیدم که تمام شهر قبرستان است

چشم من و تو به گریه عادت دارد

مهران محمودپناه


عید آمد و روز ماه به نوروز رسید

چون سال کبیسه رو بپایان رسید

باشد چو برای کودکان خوشحالی

تقویم تو خوش باش که نوروز رسید

مهران محمودپناه


روز مرد استُ جهانم تار است

درد دلهای دلم بسیار است

هر چه خوبی و صداقت باشد

با مرام نزد شما غمخوار است

مهران محمودپناه


باورم نیست تو رفتی که غم آغاز شود

مُرده زنده، زغمِ هجر تو بی تاب شود

چه کنم خاطرهایت همه در قلب من است

سفرت بهر چه بود تا که دل آرام شود

مهران محمودپناه


گر طمع داری به مال و جان و ناموس رفیق

نکته بشنو، که ناموس تو نیز در خطر است

پی یک لحظه نگاه و نظر از چشم بدت

دست تقدیر همین بس، که زنت در نظر است

مهران محمودپناه


یک ذره که گرگ تر شوی میفهمی

همچون پدرت گرگ شوی میفهمی

باید که زمین را بدری کودک من

وقتی که بزرگتر شوی میفهمی

مهران محمودپناه


فریبم میدهی گاهی من از عشق تو میترسم

پی آرامشی هستم من از کفتار میترسم

من آن پروانه ای هستم بدور آتش شمعی

که میسوزم به عشق تو ،که از نیرنگ میترسم

مهران محمودپناه


نظر بر گل مکن جانا،که تو زیبا تر از آنی

دلت آیینه عشقُ ،شبم چون ماه می مانی

من از این سیرت زیبا چنان خرسندو خوشحالم

گلی زیبا تر از این نیست خودت هم خوب می دانی

مهران محمودپناه


شنیدی که دیوی شده عاشقِ دلبری

ز او دلبری کردُ او گشته تاجِ سری

به یک بوسه دیو گرچه انسان شده

تو انسان عاشق ز دیو بدتری

مهران محمودپناه


در پی گمشده ام شهر به شهر میگردم

تا که پیدا نکنم نصف جهان میگردم

عمر کوتاه من اینگونه تمامش رفته

تا دم مرگ خودم گرد جهان میگردم

مهران محمودپناه


دوست من تنها تر از من نیستی

قایق بی آب دریا نیستی

گر شوی روزی تو همدم با حقیر

شاهدو محکومِ مرگم نیستی

مهران محمودپناه


خواب دیدم میروی امشب رهایم می‌کنی

من میان غربتم گفتم تو رامم می‌کنی

دلبری را تازه پیدا کرده ای بهتر زمن

خواب راحت را تو کابوس و جهنم میکنی

مهران محمودپناه


عیب من دانم که بسیار است عزیز

این چه رازیست که تو از عیب خودت بی خبری

مهران محمودپناه


راز دل را با کسی هرگز مگو

چون تو را رسوای عالم میکنند

مهران محمودپناه


درسال پیش رو ما مشغول جنگ هستیم

در کوچه بود دشمن ما خانه مینشستیم

ویروس میان کوچه جولان مرگ میداد

ماهم میان خانه با ماسک مینشستیم

مهران محمودپناه


شده ام بارِ دگر ، بنده گرفتار شما

دردی مانده به دلم ،حسرت دیدار شما

من گرفتار تو بودم ،تو خودت میدانی

بعد مرگم ،همه اجزای تنم مال شما

مهران محمودپناه


دردی به دلم کشیده حرفت 

حرفی که دران سکوت پیداست

هر چند اگر گلایه کردم

شرمنده گلم خدا نگهدار

مهران محمودپناه


شاد و خرسندم میانِ شعر خود

گرچه هستم پیرو ایران زمین

شعرهایم می شود در وصف تو

سرفراز باید شود ایران زمین

مهران محمودپناه


دیدی پیاز آقا شده

همچون گلی زیبا شده

چون با تمام تندیش

در قلب مردم جا شده

مهران محمودپناه

تولد در اخر اسفند برای دختره عزیزم

دخترم زیباترین داراییم

آمدی من پر زعشق و شادیم

آمدی و عشق جوانه میزند

این بهار نو به ما سر میزند

آمدی عیداست و یک فصل جدید

زیر پایت غنچهء رنگ سفید

آمدی با بودنت شادم کنی

درکنارم باشی و آرامم کنی



مهران محمودپناه

قارون

این سوال گرچه به ذهنم  مثل یک طاعون است

سنتِ اهل پیامبر،چو نکاح قانون است 

این چقدر رسمِ عجیبیست  تو قارون باشی!

ما پی نانِ شبُ تو پی کارون باشی؟

شده یکبار تو هم جای فقیران  بشوی؟

یا که از فقر زیاد دزد کمی نان بشوی؟

یا که بیکارشوی دزدی کنی ناچاری؟

زن و فرزند گله کردند، بگی بیکاری؟

شده از فقر زیاد همسر تو کار کند؟

یا که فرزند تو برنان کسی زار کند؟

شد طلبکار ببینی و گم و گور شوی؟

سر کوچه برسی از  زن خود  دور شوی؟

جای آن زن بوده ای،از فقر صیغه میشود؟

دختر خردسال او با  پیر  محرم میشود؟

تابحال فرزند خودرا تو گرسنه دیده ای؟

یا که از فقر زیاد اصلا شکم مالیده ای؟

تا بحال با جیب خالی شب به خانه رفته ای؟

صورتِ فرزند خود را با خجالت دیده ای؟

از سر درماندگی شب را به خود پیچیده ای؟

شب زسرمای زمستان تا سحر لرزیده ای؟

تابحال دیدی و حس کردی جوانی بیگناه

عاشق است و جیب خالی، میکندخود را فنا

یاد داری که تو را از خانه بیرونت کنند؟

یا که با مشت و لگد خُرد و زمینگیرت کنند؟

اینهمه درد ومشقت یعنی آخر تا کجا؟

سیل برکت سمت  قارون و نداری مال ما؟

تو خودت می دانی این درد، از تبانیهاشده

چونکه دزدی اختلاس معیار هرکاری شده

بنده ای نیکو بشو فقر و نداری راببین

یا که قارون باش وما را دفن کن توی زمین


بیماری

صدای ناله ها در شب ،منم درچنگ بیماری

اسیر درد ورنج و غم ،منو این یار پنهانی

چنان حسرت به دل دارم برای لحظه ای شادی

که در خواب آرزو دارم ،ببینم رنگ آزادی  

اگر آزادیم امشب بدست مرگ میرقصد

خدایا نغمه جنگ است تنم درگور میلرزد

هزاران آرزو دارم به دور از درد و بیماری

خدا رخصت بده امشب ،تو از دردم خبر داری



مهران محمودپناه

ناقوس مرگ


من از دنیا گریزانم چرا این بوده اقبالم 

از این دنیای وانفسا ببین آشفته احوالم

شبانگاهان که ساعتهای عمرم بیثمر رفته

کشیدم نقشی از دنیای شومی که هدر رفته

اگرچه صبح من تاریکُ خورشیدم مکدر بود

زمین درحسرت باران، ولی سِیلی مقدر بود

کسوفی هم ،نشسته برسربالین نوزادی 

ببین تاریکیه مطلق،کشیده رنگ بر شادی

صدای ناله های مادران ،از درد پیچیده

همیشه آتش و خون بود،کسی بر دردخندیده؟

زمین آبستن درد و مشقتهای روزانه

شبیخون میزندباران،شکسته سدِ رودخانه

پدر از درد میپیچد به پای مادرِ پیرم

بمان مادر که من امشب،زدست زندگی سیرم

اگر ناقوس مرگ امشب،طنین مرگ می‌خواند

به زندان خیال من ،طناب دار می‌ماند  

همیشه رنج و تنهایی،اگر این بوده تقدیرم ؟

تقاص از روز بی فرجام،چگونه از که پس گیرم؟



مهران محمودپناه

نگاه


با نگاهت زندگی، رنگ جدیدی میگرفت

آسمان بی فروغ، از تو ستاره میگرفت

من که حتی با نگاهت،از خودم بی خود شدم

انقلابی در وجودم، از نگاهت جان گرفت

با حضور گرم تو آفتابی شد رویای من

طفلکی بیچاره مهتابم ز تو جان میگرفت

آسمانم سینه اش مهتاب را گم کرده بود

عاقلی بودم چرا دیوانگی جان میگرفت



مهران محمودپناه

پدر


دردی به دلم زد غمِ هجران پدر

آشفته شده ،ای وای دلم ،بار دگر

انگار که درمانده  ازاین زندگیم

خون گشت ،دلم همچو شهیدان دگر

هرچند شهیدان همه در باغ گلند

داغش‌ به دلم مانده فقط یاد پدر



مهران محمودپناه

شعر خداحافظ


خدا حافظ عزیزه من    خدا حافظ گل خوشبو


یعنی قول و قرار اینِ   بری ترکم کنی آسون


قسم خوردم عزیزه من    همیشه با تو میمونم


تو تنها عشق من هستی    بدون بی تو نمیتونم


قسم دادم  بمون پیشم    دوست دارم بی اندازه


لباسای تنت اینجا      منو یاد تو میندازه


چقدر راحت تو خوابیدی     ولی رنگت که پریده


خدایا تو یکاری کن     ببین قلبش جواب میده


ببین دستاش چقدسرده     انگار خون از تنش رفته


ببین این عشق ما امشب     لباسی تازه تن کرده


خدایا آخرین باره      بیاهو تو یکاری کن


ببین بی کس شدم آخر      منم تو قبر اون جا کن




مهران محمودپناه



شعر حلالیت


کنجِ این دیوار خونه دارم از دوریت میمیرم


اگه برگردی میبینی که من از زندگی سیرم


اون وجودش زندگیمه ،اون تمومه خاطراتم


ای خدا کارم  تمومه  تو برس  یجور  بدادم


کاش میشد بازم  دوباره  دست گرمشو بگیرم


یا که تو چشم  قشنگش  عکسمو یبار ببینم


 ای خدا دارم میبینم صورتِ  گرم  نگاشو


ای خدا معجزه ای کن  تا ببینم روی ماشو


ای خدا حالم  خرابه  من دیگه  دارم میمیرم 


کاش میشد تا    دَم   مُردن که حلالیت  بگیرم



مهران محمودپناه

شعر فاصله




تو تمومِ خاطراتم ردپات تو زندگیمه


اینکه میگم زندگی نیست این عذابِ بندگیمه


بین دستای من و تو فاصله قد ی دریاست


وقتی چشمامو  میبندم موجِ این فاصله زیباست


رفتی و با رفتن تو خاطراتت  جون  گرفته


تو بدون هرجا که باشی خاطرت خیلی  عزیزه


موجِ این اشکا  رو  گونم  برده خنده رو زیادم


تو چه زود رفتی عزیزم من هنوزم چشم براتم


توی این  حسی  که دارم  قول میدم  واست  بخونم


شایدم  خدا شنیدو گفت بزار با  تو  بمونم



مهران محمودپناه

من کیستم

در میان زندگیت نازنین، من کیستم؟

من همان کهنه غبارم ،بی تو اصلاً نیستم

قلبِ تو چون قبلگاه ومعبد عشق من است

قبلگاه من شدی ،جانا بگو من کیستم؟

رسمِ عاشق پیشگی را جاودانه میکنی

من به تقدیر فلک ،شاید جهانی نیستم

زندگی من شدی ای شمع سوزان دلم

من بسوزم دور آتش، فکر فردا نیستم

با نگاهت زندگی ها را به آتش میکشی

من دم اخر بمیرم فکر جانم نیستم

 هرچه شد پای خودم  شیرین  من

گفتم این شعرُ ولی، فرهاد کوه کن نیستم



مهران محمودپناه

حسرت

دگر اُمیدی به فردای  دوباره  نیست

 شب را نگاهی به ماه وستاره نیست

ببخش هرچند تو  وعده فردای دوباره ای

سکوتم خدایا ،دعای عاجزانه نیست

شبی را که در انزوای  خلوتِ دلم

چشم براهم اما، حضرتِ ستاره نیست

در عمق نگاهت  زندگی موج میزند

ولی افسوس ، کلامت صادقانه نیست

حسرتِ فردای دوباره را میخورم!

فردایی که زن،پرچمدارِ عرصه مردانگیست

درگذر زمان،به تاریخم غبطه میخورم

گذشته ای  که اُوج  قدرت و مردانگیست

چگونه؟ شاهدِ مرگِ  لحظه‌ها میشوم!

لحظه هایی که زن نان آورِ  زندگیست

حال بی آنکه بذر عشق را در زمان فرو برم

سکوت میکنم،که سکوتم  به معنای آزادگیست




مهران محمودپناه

ایام گذشته


شعر گفتی و دلم  در پی  این شعر شکست

شعر و اشعار تو هم جان و دل بنده شکست

ناخداگاه چو کردم هوس از یاد قدیم 

یادم امد که دلم مرده ز ایام قدیم 

گذره وقت زمان حال ببینم که چه شد 

قدرتش بحر بشر بود به خودش هیچ نشد

حال باید به خودم قوتِ  قلبی بدهم 

تاکه شاید گذر از واقعه تکرار نشد


مهران  محمودپناه


پیاز

دیدی  پیاز اقا شده


همچون  گلی زیبا  شده


او با تمامِ   تندیش


در قلبِ مردم جا شده


مهران  محمودپناه