من از دنیا گریزانم چرا این بوده اقبالم
از این دنیای وانفسا ببین آشفته احوالم
شبانگاهان که ساعتهای عمرم بیثمر رفته
کشیدم نقشی از دنیای شومی که هدر رفته
اگرچه صبح من تاریکُ خورشیدم مکدر بود
زمین درحسرت باران، ولی سِیلی مقدر بود
کسوفی هم ،نشسته برسربالین نوزادی
ببین تاریکیه مطلق،کشیده رنگ بر شادی
صدای ناله های مادران ،از درد پیچیده
همیشه آتش و خون بود،کسی بر دردخندیده؟
زمین آبستن درد و مشقتهای روزانه
شبیخون میزندباران،شکسته سدِ رودخانه
پدر از درد میپیچد به پای مادرِ پیرم
بمان مادر که من امشب،زدست زندگی سیرم
اگر ناقوس مرگ امشب،طنین مرگ میخواند
به زندان خیال من ،طناب دار میماند
همیشه رنج و تنهایی،اگر این بوده تقدیرم ؟
تقاص از روز بی فرجام،چگونه از که پس گیرم؟
مهران محمودپناه