من ماندم و دنیایِ تاریکم
یک پیکرم بیروح و سرگردان
همچون قلم افسوس باریکم
دانش ندارم مثل شاگردان
در لحظه های سرد تاریکی
پیکی شراب از درد مینوشم
آری منم همرنگ تاریکی
امشب گلم،من زهر مینوشم
دیدم صدایت را که میلرزید
همچون درخت بید لرزان است
از این سکوت و درد می ترسید
دراین تنم چون مرگ پنهان است!؟
من یک جسد هستم،بدون تو
تو عشق و باغ و زندگی،بی من
رویای تاریکی شب،با تو
شمعی ولی خاموش،گلم از من
امشب برای مرگ میخوانم
من ذرهای از خاک ناچیزم
هرشب اگر با درد میخوابم
در کوچهها با غم گلاویزم
تابوت نمیخواهم عزیزانم
بر پیکر بی روح و پر دردم
این آخرین بار است مینالم
لعنت به این دنیا چه من کردم!؟
مهران محمودپناه