از درد خودم دیگر، با ناله نمیگویم
مهمان شده این دردم،از لاله نمیگویم
آتش زدۀ فقرم،یک شاعرِ بی نامم
ققنوسِ زمان هستم،چون شعلۀ ناکامم
گفتم که نمیخواهم ،من هیچ ز دنیایم
جز عشق به هر انسان،بر کودک زیبایم
او جان من است آری،میدانی و می دانم
او تشنۀ آزادیست،من شعلهای سوزانم
لب تشنه گُلی پرپر، بر روی زمین افتاد
دیدم که گُلی گردن، چون خون به خنجر داد
افتاده زمین کودک،بر پیکر او خون است
چون زندگیُ مرگش،با دست زمان جور است
هم عاشقِ ایرانم ،هم عاشقِ آدمها
عشق یعنی فدا گشتن،بر زینت انسانها
گفتم چه کسی دیگر از عشق چو گردن داد؟
آن کودک بیچاره از چاله به چاه افتاد
مهران محمودپناه
عالی